مارتک- سارا جمالآبادی: این را قبول دارم که شنیدن، حرف آدمهای موفق میتواند خیلی وقتها حرصدرآور باشد. با خودت میگویی دلش خوش است. اصلا او از وضعیت ما چه میداند، این جمله آخر را خصوصا وقتی میگوییم که آنها یک جهان اولی هستند و یا حداقلش این است که در یک کشور با وضعیت بهتر زندگی میکنند.
اما واقعیت این است که اگر سعی کنیم این بنبست ذهنی – که اتفاقا در بسیاری از مواقع حق داریم داشته باشیم- را کنار بزنیم و با خودمان بگوییم بگذار ببینیم چه میگوید شاید به درد من هم خورد، نهایتش این است که «فایده» نمیکنیم، اما ضرر هم نمیکنیم.
یکی از این آدمهای موفق در حوزه دیجیتال مارکتینگ که زبان بسیار ساده و خوبی هم برای انتقال تجربیاتش دارد، «گری وینرچاک»، است. اصالتا بلاروسی است و در زمان کودکی همراه خانوادهاش به امریکا مهاجرت میکنند.
خانوادهای شلوغ با هشت عضو که در خانهای یک اتاق خوابه ساکن میشوند. گری که امروز یک کارآفرین و سرمایهگذار موفق است، ثروت خود را با سرمایهگذاری در شرکتهایی مانند فیسبوک، توییتر و اسنپچت بدست آورده. او اولین کار تجاری را در سن ۱۲ سالگی شروع کرد در شرکتی که ۴۰۰۰ دلار میارزید، اما به یک تجارت چند میلیون دلاری تبدیل شد.
چطور شکست خوردن را دوست داشته باشیم تا موفق شویم؟
مهمتر از اینکه آدمهای موفق چه استراتژیهایی در کارشان داشتهاند، این است که بدانیم این فرد چه طرز فکر در زندگی و جهانبینیاش دارد و در این مورد گری وینرچاک، یکی از جذابترینهاست.
او که با نام «گری وی» نیز شناخته میشود، کارنامه درخشان و چشمگیری در کمک به رشد کسب و کارها از طریق استراتژیهای بازاریابی دیجیتالش دارد. برخی از تخصصهای او عبارتند از: تولید محتوا، تبلیغات، ایجاد نام تجاری، بهینهسازی موتور جستجو (SEO) و مدیریت شبکههای اجتماعی.
اما گری کدامیک از این موارد را اصلیترین عامل موفقیت یک کسب و کار میداند؟ هیچکدام.
او خودش را عاشق شکست خوردن میداند و به ما از طبیعی بودن شکست میگوید و البته این موضع را «ندارد» که «شکست، پل پیروزی است»، بلکه او شکست را به دو دسته تقسیم میکند: شکست کوچک و بزرگ.
حالا از اینجا به بعد را از زبان خودش این مطلب را بخوانید که کاملتر از هر سبک نوشتاری است:
شکست کوچک را بخور، شکست بزرگ را نه!
در بحبوحه شکست، وقتی خیلی احساس بد و وحشتناکی دارید، چگونه دوباره احساس مثبتتان را بدست میآورید و به جلو حرکت میکنید؟
اگر از من میپرسید، من شکست را دوست دارم؛ شکست بخشی از بازی است؛ درستتر اینکه من عاشق شکست خوردن هستم!
من هر روز به این موضوع فکر میکنم و یک ساعتونیم آخر روزم را به آن اختصاص میدهم.
من شکست را به دو دسته تقسیم میکنم: خرد یا کلان.
شکست کلان شما را میکشد و به معنای بیرون افتادن از تجارت است، اما این موضوع در واقعیت خیلی کم اتفاق میافتد.
من تقریباً هر شکستی را یک شکست خرد میدانم و معتقدم که اکثر مردم درگیر شکستهای خرد، میشوند و به جای ادامه دادن، پا پس میکشند. در صورتی که همیشه برای بهبود کسب و کارتان راهی هست.
این اتفاقی بوده است که هر روز – دقت کنید، هر روز برای من افتاده است- خیلی چیزها خوب پیش نمیروند، اما واقعیت این است که من فَرای این اتفاقها یک «استراتژی» و «چشمانداز کلی» از کارم دارم.
چیزی که بسیاری از مردم، عکس آن عمل میکنند. آنها حتی کارهایی را خلاف استراتژی اصلی خود انجام میدهند تا از خود در برابر خرابیهای کوچک محافظت کنند. اما آنچه در اصل اتفاق میافتد این است که آنها در جاده خاکی و خلاف جهت اصلی افتادهاند. این کاری است که من همیشه از آن دوری میکنم.
من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، ۲۷ ایمیل و ۱۹ پیامک و ۴ تماس تلفنی از دست رفته و ۳ پیام صوتی دارم که به من میگویند: «یک مشکل وحشتناک» پیش آمده است. حتی به اینها اضافه کنید که یکی از اعضای خانواده بیمار شده، یکی مرده، یا VaynerMedia (شرکتش) یک قرارداد بزرگ را از دست داده است… و حتی مشکلات کوچکتر.
من هر روز پیامکها و ایمیلهایی دریافت میکنم مبنی بر اینکه کارمندی درگیری دارد یا شخصی قلدری میکند، جلسات من لغو شده است، یا در شبکههای اجتماعی مشکلی پیش آمده و…
خب اینها میتواند دیوانهکننده باشد، اما برخورد با آنها برای من آسان است؛ چون من با همه آنها زندگی میکنم و جزئی از سبک زندگی هستند که انتخاب کردهام. کارآفرینی یک شغل رویایی و تخیلی نیست. کارآفرینی سخت است. شکست پشت سر شکست میآید.
وقتی یک مشتری بزرگ را از دست میدهم، چه برخوردی میکنم؟ هیچ! چون چارهای جز پذیرفتنش ندارم. وقتی کسی فکر میکند من به اندازه کافی برایش سود نداشتهام، من هم کنار میکشم.
وقتی یک رویداد آنطور که میخواهید پیش نمیرود، شما هم چارهای ندارید. اتفاقی است که افتاده. البته شما همه تلاش خود را کردهاید و کم نگذاشتید؛ پس از آن عبور کنید، نه اینکه مانند بسیاری در خود مچاله شوید و زمان را از دست بدهید. با این طرز فکر و عمل فقط روند شکست خود را تسریع میکنید و حتی در آن مواردی که موفق هستید هم عقب میافتید.
من تازگی زیاد تنیس تماشا میکنم. ببینید روند شکست و پیروزی را در این بازی!
میخواهم بگویم که همه اینها ذهنی است. کافی است دورنمای آینده را به شکستهای کوچک نبازید و زمینه شکست بزرگ را فراهم نکنید.
در نهایت اینکه قبل از پاسخگو بودن به دیگران و نشان دادن موفقیتتان به خودتان جوابگو باشید.
من همیشه نگران احساسم هستم، اما نگران اینکه در مورد روند شکستم خودم چه فکر میکنم، نه شما! بعد متمرکز میشوم روی اینکه «این روش یا این روند موثر نیست» و باید تغییر کند.